آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

آریامهر و اهورا

بشکن بشکنه

واااااااای خدا جونم ممنونم بابت این پسرک باهوش. آریامهر عزیزم خیلی دوست دارم . دیشب سه تایی داشتیم ترانه میخوندیم و آریامهریم دست میزد و من و باباش بشکن میزدیم ، آریامهریم به ما نگاه کرد دید بشکن میزنیم شروع کرد به بشکن زدن . و اااااااااااااااااااااااای خدا جونم . اگه بدونید توی اون لحظه حس میکردم دنیا مال منه . فدای دونه دونه انگشتای ظریفت بشم عشق مامی. این روزا حسابی درگیر کارای خونه تکونی بودم و کارای تولد خوشگل پسرم. مامی فدات بشه جینگل من ، داری یک ساله میشی. یـــــــــــــــک سال با همه ی استرس و نگرانی بزرگ کردن یه نی نی ناز اونم با وجود یه مامان بی تجربه و کم سن . الان دارم از خوشحالی اشک میریزم. پسرک من یک ساله...
28 اسفند 1391

مسابقه ی سه چرخه سواری کودکان زیر 6 سال

سلام قند عسلم امروز مسابقه ی سه چرخه سواری کودکان زیر 6 سال بود که توی باشگاه فرهنگ شهرک فرهنگیان برگذار میشد و ما هم به همراه دایی جون شما و مامان و بابام وخاله ستاره رفتیم اونجا که ببینیم دایی جون چیکار میکنه. خلاصه رفتیم اونجا وای که چه صحنه ای ، یه عالمه بچه با سه چرخه و دوچرخه ، اینقده ذوق زده و خوشکل بودن که نگو . مسابقه شروع شد و با کلی هیجان داداش کوچولوم سوم شد. آفرین کامیار نازنینم ...
11 اسفند 1391

آریامهری رفته پیرایشی موهاشو خوشکل کنه

امروز قند عسلمو بردم واسه کوتاهی مو برای اولین بار. مامان فدای موهای خوشگل و خوش رنگش بشه ایشالله. آقای آرایشگر گفت که بذاریدش رو صندلی تا بشینه ولی هرکاری کردیم روی صندلی ننشست و بغل منو میخواست و منم توی بغلم نگهش داشتم تا موهاشو خوشگل کنن. اصلا گریه نکرد و خیلی پسر خوبی بود مثل همیشه . بعد از اینکه کار اصلاح موهای شیرین پسرم تموم شد آقای آرایشگر گفت خیلی پسر ماهیه و باتوجه به این که اولین بارش بود موهاشو کوتاه کردین اصلا از قیچی و بقیه وسایل نترسید وتازه کلی هم کیف کرد با شونه ای که دستش بود. خلاصه این که هرکاری کردیم ازمون پول نگرفت و گفت رسم آرایشگاهمونه که واسه بچه هایی که اولین بارشونه موهاشونو کوتاه میکنن پول نمیگیریم. ا...
10 اسفند 1391

تولد دایی کوچولو

امشب تولد دایی جون بود و خیلی خوش گذشت و آریامهر گلم اصلا اذیت نکرد . همش میرفت پیش باران(دختر عموی من که 4 ماه از آریامهر کوچیکتره) میخواست باهاش بازی کنه و بهش دست میزد ولی این باران خانوم همش ناز میکرد و جیغ میزد ونمیذاشت پسر طلای من بهش دست بزنه. کامیار جونم کلی از کیک باب اسفنجیش خوشش اومد و کلی توی تولد کیف کرد واسه خودش. بقیه عکس های تولد رو بعدا حتما میذارم. ...
8 اسفند 1391

مُخ بابایی رو زدیم

موفق شدیم مُخ بابایی رو بزنیم هوراااااااااااا دیروز عصر هم رفتیم واسه یکی یه دونه داداشم کادو تولد گرفتیم با بابایی . حالا عکسشو صبح میذارم اینجا. موقع خرید کادو آریامهر اینقده خوشش اومده بود از اسباب بازی فروشی ............. همش بلند بلند حرف میزد . یه چند روزیه که یاد گرفته اشاره میکنه به چیزی که میخواد ، توی مغازه به همه چی اشاره میکرد و یه خرابکاری هم کرد هاااااا . یه تفنگو برداشته بود (تفنگ که چه عرض کنم ، یه اسلحه به این گُندگی) بابایی هم گفت براش میگیرم حالا آریامهر ازش خوشش اومده که ماشالله به این زوری که داره اسلحه ی بیچاره رو محکم انداختش زمین ولی بیچاره زیاد زخمی نشد ...
6 اسفند 1391

سلام نازنین پسر مامی

سه شنبه تولد دایی جونه و منم میخوام براش تولد بگیرم و خیلی از کاراشو کردم ولی هنوز به بابا جونی نگفتم که میخوایم بریم بوکان. ظهری که از سر کار اومد میرم رو مُخش و حسابی مُخ زنی میکنم تا بذاره سه شنبه بریم خونه ی مامان جونم بوکان. ایشالله که میذاره بریم . شیرین پسر منم که حسابی شیطون شده و شیطنت میکنه . یه چند قدم (دو یا سه قدم) میتونه بره و بعدش میخوره زمین. همه خوراکی ها رو میخوره و دوست داره. عجییییییییییییییییب منو میخواد و همش پیش منه.تا از حموم در میام با باباییش ده بار میاد تا منو ببینه  چه  وضعشه خوب؟؟؟؟؟؟؟ الانم فیلم های مراسم عروسیمونو گذاشتم نگاه کنیم با آریامهر که ایشون رفتن جلوی ت...
5 اسفند 1391
1